عاشقت باشم می میرم
یا عاشقت نباشم؟
نمی دانم کجا می بری مرا
همراهت می آیم
تا آخر راه ...
و هیچ نمی پرسم از تو
هرگز.
عاشقم باشی می میرم
یا عاشقم نباشی؟
این که عاشقی نیست
این که شاعری نیست
واژه ها تهی شده اند
بانوی من !
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم !
با تو عاشقی کنم
یا زندگی ؟
در بوی نارنجی پیرهنت
تاب می خورم
بی تاب می شوم
و دنبال دست هات می گردم
در جیب هام
می ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر وا می گردم
و از تنهایی خودم وحشت می کنم.
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم ؟
نمی دانم تا کی دوستم داری
هر جا که باشد
باشد
هر جا تمام شد
اسمش را می گذارم
آخر خط من.
باشد ؟
بی تو زندگی کنم
یا بگردم ؟
همین که باشی
همین که نگاهت کنم
مست می شوم
خودم را می آویزم به شانه ی تو.
با تو بمیرم
یا بخندم ؟
امشب اسبت را می دزدم
رام می شوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .
با تو
اول کجاست ؟
با تو
آخر کجاست ؟
از نداشتنت می ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه اش می ترسم
وقتی نیستی تباه شوم.
بی تو
اول و آخر کجاست ؟
واژه ها را نفرین می کنم
و آه می کشم
در آیینه ی مه آلود
پر از تو می شوم
بی چتر.
من
بی تو
یعنی چی ؟
غمگین که باشی
فرو می ریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.
تو بیشتر منی
یا من تو ؟
در آغوشت
ورد میخوانم زیر لب
و خدا را صدا می زنم.
آنقدر صدا می زنم که بگویی :
جان دلم !
:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23